مردم شهر خیلی اذیت میکردند پیامبر رو. پیامبر که از خونه میخواست بره بیرون برسه سر کوچه، باید هفت خوان رستم رو رد میکرد!
یه پیرمرد یهودی خاکستر میریخت رو سر ایشون
کنار پنجره میایستاد، ایشون هم تمیز، نظیف لباس سفید هم تنشون میکردن، خاکستر رو میریخت رو این لباس تمیز و تن مبارک...
مرحله دوم که ایشون میگذشتند یک فرد دیگهای بود که محتویات شکنبه گوسفند رو میریخت سر پیامبر
مرحله سوم، پیامبر یه کفشایی داشتن مثل نعلین، کنارش باز بود. خارهایی رو زمین میریختند که نمیذاشت رد بشی به پا میخورد و زخم میشد
بچههای کوچیک رو، همین مادر معاویه، هند، اینکارو میکرد، به بچهها جایزهای چیزی میدادن میگفتن گِلا رو بردارن توش خار کار بذارن تو یه تیکه پارچه قرار بدن و پرت میکردن سمت پیامبر
تو بدن مبارکشون فرو میرفت
پیامبر این خارا رو برمیداشت، بچهها رو صدا میکرد میگفت دوباره نرید بسازید دستتون زخمی میشه، همینا رو بگیرید دوباره بزنید!
یه عده سنگ میزدن، صحابه دور پیامبر رو میگرفتن که به پیامبر سنگ نخوره!
تصور کن هر روز سیزده سال داستانت این باشه
میبُری خدا شاهده! اما پیامبر(ص) مطلقاً کوتاه نیومد.
#طبیب_دوار بود. مثل دکتری نبود که تو مطبش بشینه تو بری سراغش؛ از اینایی بود که میاومد در خونهات رو میزد میگفت: آقا پولم نمیخوام میخوای مداوات کنم؟!
بخشی از سخنرانی استادرائفیپور
با موضوع محمد (صلی الله علیه وآله) خاتم الانبیاء
:calling: کانون فرهنگی یک هفتادوسوم
:globe_with_meridians: yek73.ir
:white_check_mark: t.me/yek73
:white_check_mark: sapp.ir/yek73.ir
:white_check_mark: eitaa.com/yek73